یاد امام و شهدا ، دل رو می بره کرب و بلا
* پرسیدند که درویشی چیست؟ گفت: دریایی است از سه چشمه:
یکی پرهیز، دوم سخاوت و سوم بینیاز بودن از خلق خدای عزّ و جلّ.
* پرسیدند که وسواس از چه خیزد؟
گفت که: مشغولی دل از سه چیز خیزد: از چشم و گوش و لقمه.
به چشم چیزی بینی که نباید دل را مشغول کند و به گوش چیزی شنوی که نباید دل را مشغول کند و لقمه حرام، دل را بیالاید و وسواس پدید آید.
* روزی شیخ از صوفیای پرسید که: دوست داری با خضر علیهالسلام دوستی داری؟ گفت: دارم.
گفت: سال تو چند است؟ گفت نود و هفت.
گفت: نان خدایی که نود و هفت سال خوردهای بازده، نیکو نبود که نان خدای خوری و صحبت (دوستی و هم نشینی) با خضر داری.
* شیخ گفت: مؤمن را همه جایگاه مسجد بُوَد و روزش همه آدینه بود و ماهش همه ماه رمضان بود. هر کجا باشد در زمین چنان زید که در مسجد، و همه ماهها را چنان حرمت دارد که ماه رمضان را و در همه روزها چنان نیکویی کند که روز آدینه.
* پرسیدند از قدم مردان.
گفت: اول قدم آن است که گویند: خدای و دیگر نه، قدم دوم اُنس است، سوم سوختن ...
* گفت: هر که سفر زمین کند، پای آبله شود و هر که سفر آسمان کند دل آبله شود.
* خداوندان دل (صاحبدلان) کسانیاند که دل نگاه دارند و بیدلان کسانیاند که اندیشه دلِ ایشان همه یاد خداوند بود جلّ جلاله و چه خوشتر از آنکه خداوند میبیند که بر دل وی جز یاد حق نباشد و هر چه ما دون اوست بر دل او نگذرد.
* خداوند خلقی را به دوستی گرفته است و بر اسباب یاری نشانده و فرموده که داد خلقان بدهید و گروهی را به دوستی گرفته است و به یار فرستاده و گفته است که انصاف خلقان بدهید. و گروهی را به دوستی گرفته است و به دشت فرستاده و گفته است با خلق من خیانت مکنید، و گروهی را به دوستی گرفته است و در زاویه (کنجِ عبادت) نشانده است و گفته است در من همی نگردید. ای بسیار کسانی بر پشت زمین زنده میدانیم و ایشان مردگانند و ای بسیار کسانی که در شکم زمین مرده میدانیم و ایشان زندگانند
* همه یک بیماری داریم، چون بیماری یکی بود، دارو یکی باشد. جمله بیماری غفلت داریم، بیایید تا بیدار شویم.
* اگر آتشی از تنور تو در جامه تو افتد زود کوشی تا بکُشی (خاموش کنی) روا داری که آتش کبر و حسد و ریا در دل تو قرار گیرد؛ اینکه این آتشی است که دین تو را بسوزد.
* چنان که وقت ناآمده از تو طاعت نخواست تو نیز روزیِ فردا که ناآمده است امروز مخواه.
شیخ گفت: پیوسته باید که از اندام مؤمن یکی به خداوند جلّ جلاله مشغول باشد. یا به دلْ او را یاد میکند، یا به زبانْ ذکر او همی گوید، یا به چشمْ دیدار وی میبیند، یا به دستْ سخاوت میکند، یا به قدمْ زیارت مردان همی رود و یا به سرْ خدمت مؤمنان همی کند، و یا از ایمان یقین بدارد و یا از خردْ معرفت همی ورزد و یا از کارْ اخلاص همی ورزد و یا از قیامت حذر میکند. این چنین کس من کفیلم (تعهّد میدهم، مطمئن هستم) که چون سر از گور بر کند، کفن کشان میرود تا به بهشت.
* خداوند جلّ جلاله بر دل من ندا کرد که: بَنده من! اینها که دست در تو میمالند و پس مرگ تو به گور تو زیارت میآیند، هشیار باش که ایشان را با من، تو را باید میانجی کردن.
* مولی بر دل من ندا کرد و گفت: هر کجا نیاز است مراد منم و هر کجا دعوی است مراد خلقانند.
* خداوند جلّ جلاله بر دل من ندا کرد که: بنده من! مهمان مرا حق بگزار. گفتم: الهی! من ندانم که حقّ مهمانان تو چگونه گزارم. گفت: کسانی که به سلامی مهمانی تو آیند باید که علیک السلام بیابند و کس بود که مرا دوست دارد، از دوستی من وی را آرزوی تو کند و کس بود که خود آمده بود تا با تو اندوه وَرزد و کس بود که با من به چیزی درمانده بود و کس بود که من وی را از وی گرفته باشم، آمد و شد وی خود معلوم نباشد و لکن مهمان من بود و کس بود که این جهانی چیزی بخواهد از تو. پس خداوند تعالی مرا گفت که: هر چه بینی که من با تو کردم با خلق من آن کن. گفتم: الهی! من با خلق تو آن نتوانم کرد. گفت: از من یاری خواه
* مولی تعالی بر دل من ندا میفرمود که: بنده من! مرا با تو مخاطبه به چهار چیز است: به دل و تن و زبان و مال. دو به من میدهی و دو باز میگیری، یعنی به تن طاعت میکنی و به زبان قرآن میخوانی، دل و مال به من نمیدهی، و مرا خودْ کار با این دو بیش است، اگر خواهی این دومی دیگر به تو بگذارم.
جهد مردان چهل سال است. ده سال رنج باید بردن تا زبان راست شود، و به کمِ ده سال زبان راست نشود، و ده سال رنج باید برد تا این گوشت حرام که به تن ما برُست از ما بشود. و ده سال رنج باید بردن تا دل با زبان راست شود. هر که چهل سال قدم چنین زند، امید باشد که از حلق وی آوازی برآید که در وی هوی نبود. گفتند: آن را نشانی بود؟ شیخ روی سوی کوه کرد و بگفت: اللّه. سنگها از کوه جدا شدن گرفت.
* عبادتْ هر کس کند، اما امل (آرزو) از عبادت، هر کس نتواند دور کردن.
* نماز کردن و روزه داشتن کار عابدان بود، اما آفت از دل جدا کردن کار مردان بود.
* شب شود و خلق بخسبند، تو این تن را غل و پلاس و تازیانه چرمین دار که خدای تعالی بر این تن مهربانی دارد، گوید: بنده من از این تن چه میخواهی؟ بگو: الهی! تو را خواهم. گوید: بنده من دست از این بیچاره بدار، من آنِ توام. هر روز آثار لطف و رحمت مولی بر ما نو شود تا نیّت با دلها نو کنیم.
* اگر در معرفت سخن گویی هفت صد باب است هر بابی هفت صد شاخ. عالِمْ علم برداشت و به کنارهای شد و با آنـَش خوش است، زاهدْ زهد برداشت و به کنارهای رفت و با آنـَش خوش است، عابدْ عبادت برداشت و با آنـَش خوش است. تو هم اندوه بردار تا با خدایت خوش بود. اگر ما را عمر نوح بودی و در آن عمر دو رکعت نماز از ما بخواستی چنانکه از وی به ما آمده است دشوار بودی، اکنون خود که در شبا روزی (شبانه روزی) پنج نماز چون که میدرخواسته است، حال ما چون باشد؟!
* خدای جلّ جلاله شما را به دنیا پاک آورد شما از دنیا به حضرت، پلید مَرَوید.
* جواب سخن یاد دارید. هر که جواب سخن خویش یاد ندارد، هر کجا که سخن گوید باک ندارد، حساب روز قیامت یاد دارید، هرکه حساب قیامت یاد ندارد مال از هر کجا جمع کند باکی ندارد، قدر رفتن نیک بشناسید، هر که قدر رفتن نیک نشناسد صحبت با هر که دارد باکی ندارد.
<**ادامه مطلب...**>
بزرگی از توانگران به نزدیک مردی از کبار اهل حقیقت در آمد، گفت: دِرَم دوستتر داری یا خصم؟ گفت: درم. گفت: پس چون است که درم میمانی (به جا میگذاری) و خصم میبری؟
بزرگی در پیش خواجه گفت: شبی از عسس (شبگرد) بترسیدم در کنج خانه شدم. خویشتن را به غل و پلاس و تازیانه خانه ادب کردم. گفتم: تو هنوز بدان جایگاهی که از مخلوق میترسی؟ خواجه گفت: هر گاه مرا اندیشه روزی آمدی چنین کردمی. گفتمی: تو غم روزی میخوری.
* یک شب نفس را گفتم: نماز کن. گفت: من مردهام. جامهها بیرون کردم و گفتم: مرده را جامه، نیکو نباشد، بوریا (حصیر) در پیچیدم و بخفتم. گفتم که: اگر آنی که مردهای تا روز در رنج باش.
* بنده نیک آن بود که هر دو دست وی راست بود یعنی آنچه به دو دست کند نیکی بود تا فریشتگان دست راست نویسند چیزی نباشد که فریشتگان دست چپ نویسند.
اعرابیای را مهمان آمد و پارهای پنیر میداشت پیش مهمان آورد. مهمان سیر نشد.
در خانه شد و با زن گفت: بُزک بکشیم. گفت: ما ضایع مانیم که جز این چیزی نداریم. اعرابی گفت: ما بمیریم از گرسنگی سهلتر از آن باشد که مهمان ما گرسنه ماند. بز کُشتند و پیش مهمان آوردند. چون وقت روان کردن شد، مهمانْ خادم را گفت: آنچه در دست داری به وی ده. گفت: این بسیار است، وی یک بز بیش سخاوت نکرده است. گفت: وی از همه [ثروت[ خاسته و ما از بعضی، دست وی بیش است. [او جلوتر است]
شیخ ابو العباس قصاب گفت: چون خدای را جلّ جلاله در حق بندهاش لطف باشد، خواهد که وی را به مقام بندگان نیک رساند، هر چه جز خدای باشد، از دل او بیرون کند بنده چون متحیّری شود، چه سرمایه وی از وی باز گرفت. روزی چند در آن حیرت باشد، آنگاه در اندرون وی تقاضا پدید آید که: «ای خدای! مرا تو میبایی.»
آن گفت که: ای خدای! مرا تو میبایی دلیل است بر آنکه خدای جلّ جلاله میگوید که: ای بنده! تو آنِ منی. چون خدای جلّ جلاله گوید: تو آنِ منی، بنده را در اندرون تقاضا پدید آید. گوید: مرا تو میبایی، دوستی خدای جلّ جلاله وی را بدان آورده بود که وی خدای را جلّ جلاله دوست گیرد.
لقمان حکیم، پسر را گفت:
هر چه امروز بگویی، بنویس و روزه دار و شبانگاه گفتهها را بر من عرضه دار، آن گاه طعام خور. چون شبانگاه شد تا یکدیگر را عرضه میکردند (بیان کردند) دیر شد، و روز دوم همین گفت، تا عرضه کرد دیر شد. روز سوم همین گفت. پسر گفت: تا شبانگاه کرده و گفته عرضه میکنم و از عهده بیرون میآیم، طعام خوردن دیر میشود. امروز هیچ نگفت از بیم عرضه کردن. شبانگاه پدر عرضه خواست، گفت: از بیم عرضه کردن هیچ نگفتهام. لقمان گفت: بیا و زود نان بخور. شیخ گفت: روز قیامت کم گویندگان را حال چنان خوب باشد که پسر لقمان را.
بلال بلخی، بویزید را گفت: من امسال تو را در مکه دیدم. بویزید گفت: من آن نبوده باشم. سه بار بلال میگفت. مردمان گفتند: ما بلال را به دروغ گوی نداریم (نمیدانیم) و تو را هم نی. این چه حال باشد؟
گفت: مؤمن از قرص آفتاب عزیزتر است خدای را عزّ و جل قرص آفتاب به یک جای بود و لکن به همه شهرها مینماید و خود میآرد و خود میبرد، آن نمودن از خدای باشد بر وجهی که بنده را خبر نبود.
*تمامی حقوق محفوظ و متعلق به مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی است*
کلمات کلیدی :
¤ ستاد یادواره شهدای روستای انگوران setarayeanguran@yahoo.com| ساعت 8:34 صبح دوشنبه 87/6/4
نوشته های دیگران ( )
خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
RSS
Atom
:: بازدید امروز ::
89
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
31196
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دسته بندی یادداشت ها::
/4/1388ساعت 10 . ستاد یادواره شهدای روستای انگوران . شهدای گرانقدر روستای انگوران . شهید داوود درخشیده . شهید سید علی اصغر میرسیدی . شهید سید محمدباقر میرمجیدی ،شهید حسن نبی پور،شهید سید عیسی میرسی . شهید عبدالعلی آهنگران . شهید یعقوب دلیرروحی . شهیدحسین محمدی نهاد . شهیدسیدحفظ الله میرنورالهی . شهیدمحرمعلی انگوران نبی پور . شهیدنورالدین شمس . صبح روز جمعه26 . مسجد جامع روستای انگوران . وعده دیدار .
:: آرشیو ::
:: لوگوی دوستان من::
::وضعیت من در یاهو ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::